Posts Tagged ‘پایان’

آخر خط

آگوست 15, 2006

وقتی دل غریب و تنهاست ، بی کس و در به دره ،
دور تو پر میزنه از همه جا بی خبره ، اشکم از آب زلال چشمه ها تازه تره ،
نازنینم ، نازنینم این چه وقته سفره.

بالاخره کاسه صبر ما هم لبریز شد
دیگه طاقتم سر اومد. دیگه نمی تونم تحمل کنم. چقدر حرف بشنوم و هیچی نگم. چقدر بشم سنگ زیر و چیزی به روی خودم نیارم. آخه چقدر صبر کنم و دندون بزارم رو این جیگر صاحب مرده ! و چقدر بریزم تو این دل . به خدا تو این مدت با جون و دل کار کردم. آخرش که چی فقط یک مشت متلک و حرف تکراری تحویلم دادند. تو این سه سال گذشته هر کاری که ازم بر می اومد انجام دادم. شرکت از این بی انضباط تر ندیدم و نخواهم دید. چیزی جز حق کشی و تحقیر مردم توش ندیدم. فکر می کنند چندر غاز حقوق به یارو میدن دیگه یارو رو خریدند و اون شده بردشون. یک مشت آدم از خود راضی.
من بدبخت اصلاً موی سفید نداشتم ، خیر سرم مثلاً جوونم اما حال و روزم از یک پیر مرده 80 ساله بدتره. واقعاً خودم شرمم میاد وقتی موهام جو گندمی خودم رو تو آینه
می بینم. دیگه بیشتر به خاکستری میزنه تا مشکی. به خدا قلبم درد گرفته. این هم به دردای روزگارمون اضافه شده.
به خدا از بس که حرص میدن آدم رو. ما که آخرش نفهمیدیم اونجا چه کاره ایم ؟
(more…)